چون بمیرم – اِی نمیدانم که – باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبي کزان بِسْرشتیام
وامَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدرِ قطرهاي، در نیمروز
بر گیاهي در کویري بار و، باران کن مرا
مُشتِ خاکام را به پابوسِ شقایقها ببر
وینچنین چشم-و-چراغِ نوبهاران کن مرا
باد را همرزمِ توفان کن، که بیخِ ظُلم را،
بَرکَنَد از خاک و، باز از بیقراران کن مرا
زآتشام شور-و-شراري در دلِ عشّاق نِه
زینقِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوش ندارم زیرِ سنگی جاودان خُفتن خموش
هرچه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (م. سرشک)
خطابهیِ بِدرود»، دفترِ زمزمهها
(۱۳۴۴)
از کتابِ شعرِ زمانِ ما (جلدِ ۱۶،
نگاه، ۱۳۹۳)،
ص ۱۹۵، که خود برگرفته از کتابِ آیینهاي برایِ صداها
ست؛ دربردارندهیِ بهگزینِ اشعارِ» هفت دفترِ شفیعیِ کدکنی.
با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی
کن ,مرا ,کدکنی ,خاک ,شفیعیِ ,را، ,کن مرا ,شفیعیِ کدکنی ,از رهسپاران ,رهسپاران کن ,باران کن
درباره این سایت