چه سپید کوهساري، چه سیاه ماهتابي
نرسد به گوش جز زاری و شیونِ عقابی.

همه درّه‌هایِ وحشت به کمینِ من نشسته
نه مُقدّر ام درنگي، نه مُیسّر ام شتابي.

به اُمیدِ همزباني، به سکوت نعره کردم
نه بیامد-ام طنیني، که گمان برم جوابي.

همه لاله‌هایِ این کوه زِ داغِ دل فسردند
چو نکرد صخره رحمي، چو نداد چشمه آبي.

بنشین دلِ هوایی، که بر آسمانِ این شب،
ندمید اختری، کو نشکست چون شهابي.

به سپهرِ دیدگاه‌ام، به کرانه‌یِ نگاه‌ام،
نه بوَد به شب شکافي و، نه از سَحَر سرابي.

تنِ من گداخت در تب، عطشي شکافت‌ام لب
سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابي.» [#سعدی]

#سیاوش_کسرایی

در شبِ پایان‌نیافته‌یِ سعدی» (۱۱ شهریورِ ۱۳۳۵)، دفترِ آوا
از کتابِ از خونِ سیاوش (منتخبِ سیزده دفترِ شعر، سخن، ۱۳۷۸)، صص ۴۴ و ۴۵.

#غزل #معاصر

با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی

خرامان از در-ام بازآ کت از جان آرزومند ام - سعدی

ما زِ یاران چشمِ یاری داشتیم - حافظ

ام ,چو ,، ,شبِ ,دفترِ ,پایان‌نیافته‌یِ ,شبِ پایان‌نیافته‌یِ ,تب، عطشي ,عطشي شکافت‌ام ,شکافت‌ام لب ,در تب،

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سالم زیبا ی آنتی زایون دکتر فیصل اشرفی مهارت کودکانه معرفی بهترین های دنیای اینترنت pingomatic مشاوره وامورمالی مسعود دانلود«MASOUDDL» صرافی ارز دیجیتال رزاکس | RozEx نمایندگی فروش تصفیه آب آکواجوی