بهشیوهیِ تاگور
آنجا که جانِ پاکدلان بیمناک نیست
آنجا که شرمناک است آن دل، که پاک نیست
آنجا که مرد نیست زِ نامرد در شکنج
آنجا که مردمي را بیمِ هلاک نیست
آنجا که نیست راستی آزرده از دروغ
آنجا که آبرو را از ننگ باک نیست
آنجا که شوق بال گشاید سویِ کمال
آنجا که آرزو را جا در مَغاک نیست
□
فرخنده جایگاهي کان میهنِ من است
وین رنجبردهدل را آن گوشه مأمن است
آنجا ست کز جمالِ هنر، دل منوّر است
آنجا ست کز فروغِ خرَد، دیده روشن است
آزادی و بزرگی و رادیّ و مردمی،
دُردانه است، اگرچه زِ هر سو به خرمن است
تا بوده ام، من از وطن، آواره بوده ام
گاهي گذر به خوابام از آن، نغز گلشن است.
□
غربت فسُرد جان و، بفرسود تنْ مرا
ای بالِ آرزو، برسان تا وطن مرا.
آرزویِ وطن»، پاریس، ۱۳۲۷
از کتابِ عقاب (میلادِ عظیمی،
سخن، ۱۳۸۸)، صص
۴۲۶ و ۴۲۷.
با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی
آنجا ,□ ,خانلری ,مرا ,کز ,بوده ,آنجا که ,نیست آنجا ,است آنجا ,آنجا ست ,ست کز
درباره این سایت