که چی؟ که بمانم دویست سال،
به ظلم و تباهی نظر کنم؛
که هی همه روز-ام به شب رسد؛
که هی همه شب را سحر کنم.
که هی سحر از پشتِ شیشهها
دهنکجیِ آفتاب را
ببینم و، با نفرتي غلیظ
نگاه به روزي دگر کنم.
نبرده به لب چایِ تلخ را
دوباره کلنجارِ پیچ و موج
که قصّهیِ دیوانِ بلخ را
دوباره مرور از خبر کنم.
□
قفس، همه دنیا قفس، قفس
هوایِ گریز-ام به سر زَنَد
دوباره قَبا را بهتن کشم
دوباره لچک را بهسر کنم.
کجا؟ به خیابانِ ناکجا
میانِ فساد و جمود و دود
که در غمِ هر بود یا نبود
زِ دستِ ستم شِکوه سر کنم.
□
اگرچه مرا خوانده اید باز
ولی همه یاران به محنت اند
گذارمِشان در بلایِ سخت
که چی؟ که نشاطي دگر کنم.
که چی؟ که پزشکانِ خوبِتان
دوباره مرا چارهاي کنند
خطر کنم و جامهدان بهدست
دوباره هوایِ سفر کنم.
بیایم و، این قلب نو شود
بیایم و، این چشم بیغبار
بیایم و، در جمعِتان، زِ شعر،
دوباره بهپا شور-و-شَر کنم.
ولی نه، چنان در غبارِ برف،
فرو شده ام، تا برون شَوَم،
گمان نکنم زین بلایِ ژرف،
سري به سلامت بهدر کنم.
□
رفیقِ قدیمام، عزیزِ من!
به خوابِ زمستان رها-م کن
مگر به مدارایِ غفلتي
روان و تن آسودهتر کنم.
اگر به عصبهایِ خشکِ من
نسیمِ بهاری گذر کند،
به رویشِ سبزِ جوانهها
بُوَد که تني بارور کنم.
که چی؟»، فروردینِ ۱۳۸۰، دفترِ تازهها
از کتابِ شعرِ زمانِ ما (جلدِ ۶،
نگاه ۱۳۹۳)،
صص ۳۳۹ و ۳۴۰
با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی
کنم ,چی؟ ,و، ,هی ,□ ,بیایم ,که چی؟ ,کنم □ ,که هی ,بیایم و، ,چی؟ که
درباره این سایت