دیري ست که از رویِ دلآرایِ تو دور ایم
محتاجِ بیان نیست که مشتاقِ حضور ایم
تاریک و تُهی پشت و پسِ آینه ماندیم
هرچند که همسایهیِ آن چشمهیِ نور ایم
خورشید کجا تابد از این دامگهِ مرگ
باطل به امیدِ سحري زین شبِ گور ایم
زین قصّهیِ پُرغُصّه عجب نیست شکستن
هرچند که با حوصلهیِ سنگِ صبور ایم
گنجي ست غمِ عشق که در زیر سرِ ما ست
زاری مکن، ای دوست، اگر بیزر-و-زور ایم
با همّتِ والا که بَرَد منّتِ فردوس
از حور چه گویی، که نه از اهلِ قصور ایم
او پیلدماني ست که پروایِ کساش نیست
ما ییم که در پایِ وی افتاده چو مور ایم
آن روشنِ گویا به دلِ سوختهیِ ما ست
ای سایه، چرا در طلبِ آتشِ طور ایم.
#هوشنگ_ابتهاج (ه. ا. سایه)
روشنِ گویا» (تهران، دیِ ۱۳۶۵)
از دفترِ سیاهمشق (کارنامه
۱۳۹۳) صص ۱۹۸ و ۱۹۹.
با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی
ایم ,ست ,ابتهاج ,گویا ,زین ,هرچند ,هرچند که ,روشنِ گویا ,که در ,ما ست ,ست که
درباره این سایت