باران کُنَد، زِ لوحِ زمین، نقشِ اشک، پاک
آوازِ در، به نعره‌یِ توفان، شود هلاک
بی‌هوده می‌فشانی اشک این‌چنین به خاک
بی‌هوده می‌زنی به در، انگشتِ دردناک.

دانم که آن‌چه خواهی از این بازگشت، چیست؛
این در-به-صبر-کوفتن، از دردِ بی‌کسی ست.
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست؛
چون مرهمي، صدایِ تو با دردِ من یکی ست.

افسوس بر تو باد و، به من باد! از آن که درد،
بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.
ای بی‌مریض دارو! زان زخم‌خورده مَرد،
یک لکّه دود مانده و، یک پاره سنگِ سرد!

#احمد_شاملو (ا. بامداد)

دیدارِ واپسین» (۱۳۳۵)، دفترِ هوایِ تازه (۱۳۲۶ - ۱۳۳۵)
از مجموعه‌یِ آثار (جلدِ یکم، نگاه ۱۳۸۹)، ص ۱0۲.

#چهارپاره #دوبیتی #معاصر

با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی

خرامان از در-ام بازآ کت از جان آرزومند ام - سعدی

ما زِ یاران چشمِ یاری داشتیم - حافظ

دردِ ,تو ,ست ,دانم ,بی‌هوده ,باد ,دانم که ,زان زخم‌خورده ,زخم‌خورده مَرد، ,دارو زان ,بی‌مریض دارو

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lotus FLower جملات مفهومی تکنیک های آشپزی دانلودستان ویکی اپلای | Wiki Apply پروکسی شخصی پرسرعت تلگرام TOᗯᗩᖇᗪᔕ GETTIᑎG ᗷETTEᖇ لوازم جانبی خودرو بیمه روستایی و عشایری فراشبند مبانی