نَفَسام گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن
چو شقایق، از دلِ سنگ، برآر رایتِ خون
به جنون صلابتِ صخرهیِ کوهسار بشکن
تو که ترجمانِ صبح ئی، به ترنّم و ترانه
لبِ زخمدیده بگشا، صفِ انتظار بشکن
سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابي»
{#سعدی}
تو خود آفتابِ خود باش و، طلسمِ کار بشکن
بسرای، تا که هستی، که سرودن است بودن
به ترنّمي، دژِ وحشتِ این دیار بشکن
شبِ غارتِ تَتاران، همهسو فکنده سایه
تو به آذرخشي، این سایهیِ ار بشکن
زِ برون کسي نیاید چو به یاریِ تو اینجا،
تو زِ خویشتن برون آ، سپهِ تتار بشکن.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (م. سرشک)
غزلي در مایهیِ شور و شکستن»، دفترِ زمزمهها
(۱۳۴۴)
از کتابِ شعرِ زمانِ ما (جلدِ ۱۶،
نگاه، ۱۳۹۳)،
صص ۱۸۶ و ۱۸۷، که خود برگرفته از کتابِ آیینهاي برایِ صداها
ست؛ دربردارندهیِ بهگزینِ اشعارِ» هفت دفترِ شفیعیِ کدکنی.
با دلِ آغشته در خون گرچه خاموش ایم ما - فرّخیِ یزدی
بشکن ,تو ,کدکنی ,شور ,دفترِ ,مایهیِ ,شفیعیِ کدکنی ,درِ این ,در مایهیِ ,از کتابِ ,مایهیِ شور
درباره این سایت